گفت صوفی چون ز یک کانست زر


این چرا نفعست و آن دیگر ضرر

چونک جمله از یکی دست آمدست


این چرا هوشیار و آن مست آمدست

چون ز یک دریاست این جوها روان


این چرا نوش است و آن زهر دهان

چون همه انوار از شمس بقاست


صبح صادق صبح کاذب از چه خاست

چون ز یک سرمه ست ناظر را کحل


از چه آمد راست بینی و حول

چونک دار الضرب را سلطان خداست


نقد را چون ضرب خوب و نارواست

چون خدا فرمود ره را راه من


این خفیر از چیست و آن یک راه زن

از یک اشکم چون رسد حر و سفیه


چون یقین شد الولد سر ابیه

وحدتی که دید با چندین هزار


صد هزاران جنبش از عین قرار